|
به من مجوز چاپ نمی دهند
میگویند داستانی که نوشته ای قابل باور نیست
اما من فقط خاطراتم را نوشته بودم
حواست به دلتنگی هایم نیست؟
نباشد...
ولی می دانی
به این شب های بلند،
چقدر آغوش بدهکاری...؟!
انگار تمام دنیا جمع شده اند و مرا نگاه میکنند
تا ببینند که شانه های من
تاکجا و تا کی میتواند
زیربار مسئولیت مقاومت کند و استوار بماند
شاید خیال من اینگونه است
و همه تصورات من هستند
شایدهیچکس به اینها اهمیتی نمیدهد
ومن در دنیای خود ساخته ی خود اسیرم